درباره وبلاگ

نماز، واقعيتي است که خداوند مهربان از باب عشق و محبت از انسان خواسته است، نماز نوراني ترين حکم در شبستان حيات بندگان شايسته الهي است. ...اینجا قدمی هرچند کوچک در راستای زنده نگاه داشتن این امر بزرگ الهی یعنی نماز است . چه بسیار شهیدانی که ما را به انجام این فریضه الهی وصیت کرده اند و چه بزرگ انسان هایی که از زمان پیامبر اسلام (ص) تا کنون همچون ابا عبد الله الحسین و یارانشان که برای زنده نگاه داشتن این دین مبین و تحقق این امر الهی یعنی نماز ، جان هایشان را فدا کرده اند . پس بیایید پاسدار زحمات این بزرگمردان باشیم .
منوی اصلی
موضوعات وبلاگ
وصیت شهدا درباره نماز
وصیت شهدا
احادیث موضوعی
حدیث موضوعی
آرشیو مطالب
ابر برچسب ها
لوگوی دوستان
امکانات دیگر

الّلهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم.

برای این که سالم به مقصد برسید، صلوات بعدی را بلندتر بفرستید!

صدای صلوات بعدی، بلندتر می شود و اتوبوس با سرعتی هرچه تمام تر، در گرگ و میش هوای دل انگیز صبح گاهی، بر بدن سخت و زبر جاده می خزد و پیش می رود. پس از لحظاتی، فضای اتوبوس، دوباره به حالت اول برمی گردد. بعضی ها که با صدای صلوات چرتشان پاره شده، حالا بار دیگر، پلک های نیمه بازشان را روی هم می گذارند و زود خوابشان می برد. نگاهم را که زیر نور قرمز رنگ چراغ های سقف اتوبوس روی مسافران می چرخد، برمی گیرم و روی پیرمرد کنار دستی ام رها می کنم. کلاهش را تا روی چشمانش پایین کشیده. او هم بعد از گرفتن چند صلوات از مسافران، آرام گرفته و زیر لب دعا می خواند. نمی دانم، شاید، دعای عهد است که آخر هم حفظ نشدم... . و من، اما، طبق عادت دوران تحصیل، که باید مسافت زیادی را هر روز از پانسیون اجاره ای تا کالج مرکز شهر لندن، و فقط هم با اتوبوس طی می کردم، نمی توانستم بخوابم. از لحاظ روان شناسی، خاطرات آن روزها تداعی می شد و باید استرس و هیجان زیادی را تحمل می کردم. یقة بارانی ام را بالا می دهم و سرم را به شیشة اتوبوس تکیه می دهم، از پشت شیشه های دودی رنگ و بزرگش، باز هم می توان خورشید سرخ رنگ را دید که اولین پرتوهای طلایی رنگش را سخاوتمندانه روی سر و صورت دشت پاشیده. چقدر دلم برای این صحنه های زیبا تنگ شده بود. در فرانسه، هیچ گاه این صحنه ها را ندیدم. نمی دانم شاید به خاطر آسمان همیشه ابری آن جا بود، شاید هم آسمان خراش های بی روح.

بفرما دکتر جون!

سرم را می چرخانم. شاگرد راننده، کیکی را به طرفم دراز کرده.

ـ بفرمایید، اوستا گفت، حالا که شما بیدارید، ناشتایی تان را بخورید، بلکه ضعف نکنید.

ـ متشکرم، اما الآن میل ندارم.


ادامه مطلب


برچسب ها : داستانهای نماز

«محراب» محل حرب است و جنگ ما چیزی جز حرب برای ترویج فرهنگ نماز نبوده و نیست، فرهنگی که در آن همة خوبی ها به نبرد زشتی ها می رود همة بت ها در هم شکسته می شود و بانگ توحید و خداپرستی گوش جان و جسم همة جهانیان را نوازش می دهد.

از همین روست که: هنگامی که علی(ع)در جنگ صفین سرگرم نبرد بود، در میان هر دو صف کارزار مواظب وضع آفتاب بود. ابن عباس عرض کرد: «یا امیرالمؤمنین، این چه کاری است؟» فرمود: «منتظر زوال هستم تا نماز بخوانیم!» ابن عباس گفت: «آیا حالا وقت نماز است با این سرگرمی به جنگ؟» فرمود: «ما چرا با ایشان می جنگیم؟ تنها به خاطر نماز با آنان نبرد می کنیم.»

از همین روست وقتی در ظهر عاشورا یکی از یاران امام حسین(ع) به حضرت از فرا رسیدن وقت نماز خبر می دهد، حضرت برای او دعا می کند که از نمازگزاران باشد؛ آنگاه در مقابل تیرهای عدو نماز اول وقت را به جا می آورد.

وقتی امام شهیدان در جلسه بسیار مهم شورای عالی دفاع، با حضور رئیس جمهوری و رئیس مجلس، و وزیر دفاع و فرمانده سپاه، وسط صحبت های مهم دربارة جنگ بلند می شود و به طرف اتاق دیگر می رود و از او می پرسند «آقا کسالتی عارض شد؟» امام با حالتی قاطع می فرمایند: «خیر، وقت نماز است!» باید فرماندهان امام نیز اول وقت به نماز بایستند، حتی اگر در هوا باشند و محل فرود در تیررس ضد انقلاب باشد. یکی از یاران شهید صیاد می گوید:

ـ در آسمان کردستان بودیم و سوار بر هلی کوپتر. دیدم ایشان مدام به ساعت شان نگاه می کردند. علت را پرسیدم، گفتند: موقع نماز است. و همان لحظه به خلبان اشاره کردند که همین جا فرود بیا تا نمازمان را اول وقت بخوانیم. خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست و اگر صلاح می دانید تا رسیدن به مقصد صبر کنیم. شهید صیاد گفت: «هیچ اشکالی ندارد، ما باید همین جا، نماز را بخوانیم.» خلبان اطاعت کرد و هلی کوپتر نشست. با آب قمقمه ای که داشتند وضو گرفتیم و نماز ظهر را همگی به امامت ایشان اقامه کردیم...

ـ از همه سو آتش می آمد... همه شهادتین را خوانده بودند. خود شهید قوچانی را خطر بیشتر تهدید می کرد؛ در اوج درگیری بود، اما فکر و حواسش همه جا کار می کرد. همین که متوجه شد، ظهر شده است، رو به بچه ها کرد و گفت: «وقت نماز است، به ترتیب نماز بخوانید.»

وقتی شهدا چنین فرهنگی را به تأسی از امام خود بنیان نهادند، ثمرة آن، چیزی جز جریان یافتن آن سنت الهی در زندگی مردم پس از شهادتشان نیست، تا جایی که مادر شهیدی با صدای فرزند شهیدش برای نماز اول وقت از خواب بلند می شود:

ـ یک شب فرزند شهیدم به خوابم آمد، در حالی که لباس سبز رنگ و خیلی زیبایی به تن داشت، کنارم آمد و بعد از احوالپرسی گفت: «مادر وقت نماز است، بیدار شو و این را بدان که من زنده ام» و به من توصیه کرد که هیچ وقت نماز را ترک نکنم. وقتی از خواب بیدار شدم، صدای اذان به گوش می رسید. (مادر شهید یدالله مریدی).

جاودانگی نام شهیدان با اذان و نماز اول وقت بر کسی پوشیده نیست و به همین خاطر است که عکس و نام و یادشان در هر مسجد و حسینیه چشمان نمازگزاران اول وقت را نوازش می دهد و روح ملکوتی آنان شاهد نماز اول وقت است. بی شک توفیق امام شهیدان و شهیدان تنها در گرو نگاه عقیدتی به دفاع مقدس و حضور به موقع در «محراب» عبودیت بوده است.

از زبان حضرت آیت الله بهجت ذکر کنم که ایشان از قول آقا سیدعلی قاضی(ره) نقل می کنند که می فرمودند: «اگر کسی نماز اول وقت خواند و به جایی نرسید، مرا لعن کند». بی جهت نیست که شهدای ما به این مهم عشق می ورزیدند و در هر شرایطی که بودند، سعی شان بر نماز اول وقت بود؛ چرا که اگر آن گونه نبودند، این گونه نمی شدند. اینکه شهدا در دلشان از هیچ کسی جز خدا ترسی نداشتند، بی سبب نبود؛ هنگامی که ایشان موقع نماز همه چیز را رها کند و به سوی خدا پناه ببرد، مطمئناً خداوند خود را در دل او جا می کند و نوری به او عطا می کند که با آن نور راه برود و ببیند و سره را از ناسره تشخیص داده و راه خود را انتخاب کند.




برچسب ها : داستانهای نماز

چادرهای دسته ی یک، در میان درختان تنومند بلوط، پذیرای نیروهای گردان بود. محمّد وفایی زاده دعای توسل می خواند، نیروها در طول روز آن همه فعالیّت کرده بودند که حضور فشرده ی ایشان در مراسم دعا، امروز که 23 سال از آن زمان گذشته است، عجیب به نظر می رسد. عملیات نزدیک بود و نیروها آرام و قرار نداشتند. روزها در جنگل بلوط که قدم می زدی، بعضی ها را می دیدی که داخل چادر یا بیرون روی تکه سنگی نشسته اند و مشغول نوشتن هستند: خاطره، نامه و یا شاید هم وصیت نامه.

برخی نیز وسایل خود را آماده می کردند، تا به هنگام حرکت به طرف خط مشکلی نداشته باشند. بازار بازی های دسته جمعی نیز داغ بود و بعد از فعالیّت، کتری های آب روی کوره های دست ساز قرار می گرفت و بوی چوب بلوط در جنگل شناور می شد و هزار گاهی صدای ترکیدن بلوطها که توسط مسئول درست کردن چای در میان آتش ریخته شده بود، به گوش می رسید. به جز این ها افرادی را می شد دید که در دل درختان سر به آسمان ساییده ی جنگل بلوط مریوان، فرو می رفتند و با پروردگار خود به راز و نیاز می پرداختند؛ امّا تمام این فعالیّت ها موجب نمی شد که نیروها برای حضور در مراسم دعا لحظه ای سستی کنند، بلکه با شور و شوق و با احساس نیاز، مثل عاشقی که به دیدار معشوق خود می رود، با طهارت و معطر به ضیافت دعا و نیایش می شتافتند. البته هرگاه چادرهای دسته ی یک، میزبان مراسم بود، شور و نشاط دو چندان بود. سال 1362 در عملیات های والفجر 3 و والفجر 4 لشکر 17علی بن ابی طالب (ع) یک دسته ی شاخص و مشهور داشت: دسته ی 1 از گروهان 1 از گردان سیدالشهدا (ع). فرمانده ی این دسته محمّد وفایی زاده بود. مردی مهربان، خالص، قوی و سخت کوش، اهل شهر ملایر. هم روحانی بود و هم پاسدار، نیروهای دسته و حتّی گروهان، او را معلم اخلاق خود می دانستند و دیگران نیز وی را از بهترین دوستان خود و مرد خدا می شناختند؛ امّا او خود را کوچک همه می دانست و در امور روزمره ی دسته، مثل شستن ظرف ها و نظافت چادرها پیش قدم بود. دسته ی وفایی زاده یک خصوصیت دیگری هم داشت که آن را معروف کرده بود: ساعتی پیش از اذان صبح، مسئول دسته نیروها را بیدار می کرد و همه برای به جا آوردن نماز شب مهیا می شدند. البته بسیاری از رزمندگان نماز شب خوان بودند، ولی بین نماز شب پنهانی رزمندگان و نماز شب نیروهای دسته ی 1 که پروای ریا در بین نبود، تفاوتی آشکار وجود داشت و دیگر نیروهای گردان، این دسته را به دسته ی نماز شب خوان ها می شناختند و وقتی خبر منتشر می شد که مثلاً امشب در دسته ی 1جلسه ی دعا برپاست، کسی برای حضور در مراسم شک به خود راه نمی داد. آن شب نیز مراسم دعای توسّل برقرار بود چند نفر از برادران بسیجی دعا را می خواندند، از جمله محمّد وفایی زاده.

یکی دیگر از مادحین حجّت الاسلام دریاباری بود، دریاباری اهل فیروز کوه بود و در کسوت روحانی، مسئولیت تبلیغات گردان سیّد الشهدا (ع) را بر عهده داشت. او نیز چهره ای محبوب در بین نیروهای گردان بود و همه از ابعاد شخصیتی، روحی و معنوی وی بهره می گرفتند.

مجلس به اوج خود رسیده بود. محمّد وفایی زاده روضه ی حضرت سیّد الشهدا (ع) را می خواند و از برترین بانوی جهان نیز نام برد. نیروها خالصانه مویه می کردند و با زلال اشک دل و جانشان را به حماسه ی کربلا پیوند می زدند. محمّد وفایی زاده خود از همه بی قرارتر بود و در میان گریه گفت: «چه می شد اگر الآن امام حسین (ع) و حضرت زهرا (س) هم در مجلس ما حضور داشتند؟!

مراسم با همان شور و حالی که آغاز شده و اوج گرفته بود، پایان یافت.

صبح روز بعد، هنگامی که نیروهای دسته مهیای ورزش صبحگاهی می شدند، وفایی زاده نیروهای دسته را جمع کرد و گفت: «می خواهم خوابی را که دیشب دیده ام برایتان تعریف کنم.»

از آن جا که وفایی زاده همیشه تأکید داشت که نیروها هر چه سریع تر برای مراسم صبحگاه آماده شوند، همه دانستند که خواب مهمی در بین است. وی گفت: «بعد از نماز شب، در فاصله ی کوتاهی که تا اذان صبح باقی بود استراحت می کردم، در خواب جلسه ی دعای دیشب را دیدم، دقیقاً همان جلسه بود با همان جزئیات، وقتی به این جمله رسیدم که «چه می شد اگر الآن امام حسین (ع) و حضرت زهرا (س) هم در مجلس ما حضور داشتند؟!» دیدم جلو در چادر، سمت راست حضرت سیّد الشهدا(ع) و طرف چپ حضرت فاطمه ی زهرا (س) ایستاده اند و به هنگام ورود و خروج نیروها دست به سینه می گذارند و با احترام خوش آمد می گویند.»

گریه به وفایی زاده مجال ادامه ی سخن نداد. بقیه هم حالی شبیه به او داشتند. به هر حال مراسم صبحگاه انجام شد. معمولاً بعد از دو و نرمش حاج آقا دریاباری چند دقیقه صحبت می کرد و با ذکر یک حدیث یا فرازی از تاریخ اسلام، گردان را مستفیض می کرد.

آن روز وقتی دریاباری میکروفن بلندگوی دستی را به دست گرفت، گفت: «امروز قصد سخنرانی ندارم، ولی می خواهم خوابی را که دیشب دیده ام برایتان تعریف کنم.»

خوابی که دریاباری تعریف کرد، کوچک ترین تفاوتی با آن چه محمّد وفایی زاده در خواب دیده بود، نداشت. ابتدا نیروهای دسته 1 از گروهان 1 که تحت مسئولیت وفایی زاده قرار داشتند به گریه افتادند. بعد بقیه ی نیروهای گردان؛ دریاباری نیز مرثیه سرایی می کرد. خبر یکسان بودن خواب ها با سرعت به تمام نیروها رسید.

چند روز بعد، عملیات والفجر 4 در شمال غرب پنجوین عراق آغاز شد. ارتفاعات مهمی به تصرف در آمد و از همان ارتفاعات، روح عاشق هر دو عزیز (محمّد وفایی زاده و دریاباری) به سوی دوست پر کشید. سرنوشت دسته ی نماز شب خوان ها نیز شنیدنی است. به جز 3 نفر، تمام نیروهای دسته شهید یا مجروح شدند. 2 نفر از آن 3 نفر در همان آغاز عملیات مجروحی را به پشت جبهه حمل کردند و دیگر موفق به حضور در خط مقدم نشدند. و می توان گفت که فقط یک نفر سالم ماند. آن یک نفر که امدادگر بود و در میان آتش سنگین و مستمر توپخانه، خمپاره اندازها و...، حتّی خراشی برنداشت، نگارنده ی رو سیاه این روایت سبز بود.




برچسب ها : داستانهای نماز

(خاطره از حجة الاسلام حمید شهریاری)

همراه با همسر و فرزند سه ساله ام مکانی را در کنار دیوار چین برای اقامه نماز بین اتوبوسهایی که توریستها را آورده بودند، پیدا کردم و پس از پهن کردن یک دستمال کوچک در محل سجده و تعیین قبله بوسیله قبله نما و قرار دادن یک برگ بعنوان سجده گاه مشغول نماز شدم. در اثنای نماز، اتوبوسهای حایل بین ما و محل رفت و آمد مردم، حرکت کردند و توجه بسیاری از تورسیتها به آدم عجیب و غریبی که هر از چند گاهی بر روی زمین خم می شود جلب شد، چشمها به طرف من خیره شد و با تعجب به من نگاه می کردند.

چون جای مناسبتری برای نماز دوم نبود و تقریبا همه جا پر از جمعیت بود، نماز دوم را نیز همانجا خواندم مردمی که در اتوبوسها منتظر حرکت بودند، اکنون به جای توجه به دیوار چین، منظره جالبتری را برای نگاه کردن و عکس گرفتن پیدا کرده بودند.

پس از من همسرم مشغول نماز شد، بطوری که چادر مشکی، کاملا سر و صورت ایشان را پوشانده بود در این حال شخصی نزد من آمد و اجاز خواست که از ایشان عکس بگیرد چون سؤال غیر منتظره بود در ابتدا جواب منفی دادم ولی پس از تاملی کوتاه در حالیکه چندان از من فاصله نگرفته بود اجازه دادم تا شاید همین عکس بهانه ای می شد برای ذکر اسلام در کشوری که حامل عکس به آنجا می رفت.




برچسب ها : داستانهای نماز

آرامش در نماز

 

در یکی از جنگ‌ها که پیامبر همراه لشکر بودند، در شبی که پاسبانی لشکر اسلام بر عهده‌ی عباد بن بُشر و عمّار یاسر بود، نصف اول شب نصیبِ،‌عباد گردید و نصف دوم نصیب عمار، پس عمار خوابید و تنها بُشر بیدار بود و مشغول نماز گردید در آن حال یکی از کفار به قصد شبیخون زدن به لشکر اسلام برآمد به خیال اینکه پاسبانی نیست و همه خوابند از دور عباد را دید ایستاده و تشخیص نمی‌داد که انسانست یا حیوان یا درخت برای اینکه از طرف او نیز مطمئن شود تیری به سویش انداخت تیر بر پیکر عباد نشست و او اَبداً اعتنایی نکرد، تیر دیگری به او زد و او را سخت مجروح و خونین نمود باز حرکت نکرد تیر سوم زد پس نماز را کوتاه نمود و تمام کرد و عمار را بیدار نمود عمار دید سه تیر بر بدن عباد نشسته و او را غرق در خون کرده گفت: چرا در تیر اول مرا بیدار نکردی عباد گفت: مشغول خواندن سوره‌ی کهف در نماز بودم و میل نداشتم آن را ناتمام بگذارم و اگر نمی‌ترسیدم که دشمن بر سرم برسد و صدمه‌ای به پیغمبر برساند و کوتاهی در این نگهبانی که به من واگذار شده کرده باشم هرگز نماز را کوتاه نمی‌کردم اگر چه جانم را از دست می‌دادم.

 

 سفینة البحار، ج2، ص145




برچسب ها : داستانهای نماز

قضا شدن نماز در سفر

شخصی خدمت امام صادق - علیه السلام- رسید، و برای انجام کاری استخاره کرد. از قضاء استخاره بد آمد. ولی اعتنا نکرد، و سفرش را که برای تجارت بود، آغاز کرد. اتفاقاً در سفر به او خوش گذشت، و سود بسیاری به دست آورد. وی از بد آمدن استخاره در شگفت ماند، از این رو پس از بازگشت، خدمت حضرت رسید و جریان را از ایشان پرسید. امام صادق - علیه السلام- لبخندی نموده و فرمودند: به یاد داری که در مسافرتت در فلان منزل آنچنان خسته بودی که خوابت برد. و وقتی بیدار شدی که آفتاب طلوع کرده و نماز صبحت قضا شده بود؟! اگر خداوند متعال آنچه را که در دنیاست به تو داده بود، جبران دو رکعت نماز قضای تو نمی‌شد.

 جبهه و جهاد اکبر، ص107



برچسب ها : داستانهای نماز

حالت امام زین العابدین (ع) قبل از نماز

وقتی امام زین العابدین (علیه السلام) از وضو فارغ می شد و آماده نماز می گردید ، لرزه بر اعضای بدن آن حضرت مستولی می شد ! وقتی راجع به این موضوع از آن بزرگوار سوال کردند ، فرمود : (( مگر نمی دانید که من در حضور چه خدای بزرگی می ایستم ؟ و با چه پروردگار عظیمی الشاءنی مناجات می نمایم ؟)) 

سفینة البحار ، ج2 ، ص 43




برچسب ها : داستانهای نماز

داستان دیگر از امام زین العابدین(ع)

زمانی که وقت نماز می رسید ، حضرت زین العابدین (ع) پوست تن مبارکشان از خوف خداوند متعال می لرزید و رنگ صورت آن حضرت زرد می شد و مثل شاخه درخت خرما ، می لرزیدند . 

صلوة الخاشعین ، آیت الله دستغیب ، ص 59




برچسب ها : داستانهای نماز

آخرین نماز مدرّس

 مُدرّس بر سر سجاده‌اش می‌نشیند، نگاهش را دوخته به جایی و خاموش است. اِنگار که در آن دَمِ واپسین، سراسر زندگی‌اش را مرور می‌کند، تا دورترین خاطره‌هایش را و حتی ضربه‌ی ترکه‌ای را که در شش سالگی به بازویش خورد و او را به نزد پدر بزرگ، به قمشه و بعد به اصفهان کشاند.
جانِ خسته‌اش انگار ، زخم تمام ضربه‌هایی را که در سراسر عمر خورده به یاد می‌آورد با این حال در چهره‌اش طراوت و شادابی خاصی موج می‌زند زیرا به خوبی می‌داند آخرین ضربه که برای همیشه او را به دیار دوست می‌فرستد در حال فرود آمدن است.
صدای اذان، مُدرّس را به خدا و دیگران را به خود باز می‌گرداند. جهانسوزی(شخصی که برای قتل مدرس آمده بود) به تندی قوری را که از روی سماور برداشته و در استکانی چای می‌ریزد و استکان را به خَلَج(همکارش) می‌دهد. خَلَج نیز گَرد پاکتی کوچک را در آن خالی می‌کند. استکان را در مقابل مُدرّس می‌گذارد و به او می‌گوید: بخور. مُدرّس استکان را بر می‌دارد و چای را در چند جُرعه می‌نوشد و با خونسردی سریعا به نماز می‌ایستد و در پیش رویِ کسانی که داغ حسرت یک تعظیم او به دلشان مانده است، در برابر خدا به رکوع می‌رود، رو به دوست و پشت به دشمنان زانو می‌زند و به سجده می‌افتد. مستوفیان با نگرانی چشم دوخته است به او، مُدرّس نماز مغرب را به پایان می‌برد اما زهر هنوز اثر نکرده است. مُدرّس هنوز بر سجاده نشسته و ذکر می‌گوید. سه دژخیم با تعجب و وحشت به او خیره شده‌اند. در برابرش احساس ناتوانی می‌کنند. زهر را به او خورانده‌اند اما تلخی در کام و جان خودشان موج می‌زند. مستوفیان بیش از آن تاب نمی‌آورد بلند شده و مدرس را به زمین می‌اندازند، جهانسوزی و خلج نیز دست و پای سید را می‌گیرند. مُدرّس با صدای بلند شهادتین خود را می‌گوید. مستوفیان عمامه‌ مدرس را باز می‌کند و آن را بر گردن او می‌پیچد. آنگاه دو سوی عمامه را آن قدر از دو طرف می‌کشد تا راه لب، بر کلام سرخ مُدرّس بسته می‌شود. چشمانش به روی مُهر سجاده و لبانش به کلام خدا بسته می‌شود اما جلاّدان هنوز رهایش نمی‌کنند.
آن قدر عمامه را به دور گردنش نگه می‌دارند تا پیکر نحیف و رنج کشیده‌اش سُست می‌شود و ستاره بر آسمان سجاده می‌افتد همچون مولایش علی ـ علیه السّلام ـ در محراب خون.

 ستاره‌ای بر خاک، ص106



برچسب ها : داستانهای نماز

اخلاص شیخ عباس قمی

در یکی از ماه‌های رمضان با چند تن از رفقاء از ایشان (محدث قمی) خواهش کردیم که در مسجد گوهرشاد اقامه‌ی جماعت را بر معتقدان و علاقه‌مندان، منت نهد، با اصرار و ابرام این خواهش پذیرفته شد و چند روز نماز ظهر و عصر در یکی از شبستان‌های آنجا اقامه شد و بر جمعیت این جماعت روز به روز می‌افزود هنوز به ده نرسیده بود، که اشخاص زیادی، اطلاع یافتند و جمعیت فوق العاده شد؛ یک روز پس از اتمام نماز ظهر به من که نزدیک ایشان بودم، گفتند: من امروز نمی‌توانم نماز عصر بخوانم رفتند و دیگر آن سال را برای نماز جماعت نیامدند در موقع ملاقات و استفسار از علت ترک نماز جماعت گفتند: حقیقت این است که در رکوعِ رکعت چهارم، متوجه شدم که صدای اقتداکنندگان که پُشت سر من می‌گویند «یا الله یا الله ان الله مع الصابرین» از محلی بسیار دور به گوش می‌رسید، این توجه که مرا به زیادتی جمعیت متوجه کرد، در من شادی و فرحی تولید کرد و خلاصه خوشم آمد که جمعیت این اندازه زیاد است، بنابراین من برای امامت، اهلیت ندارم.

 

فوائد الرضویّه، ج1، مقدمه محمود شهابی




برچسب ها : داستانهای نماز

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا خَلَقَ الْجَنَّةَ خَلَقَهَا مِنْ لَبِنَتَیْنِ لَبِنَةٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ لَبِنَةٍ مِنَ فِضَّةٍ وَ جَعَلَ حِیطَانَهَا الْیَاقُوتَ وَ سَقْفَهَا الزَّبَرْجَدَ وَ حَصْبَاءَهَا اللُّؤْلُؤَ وَ تُرَابَهَا الزَّعْفَرَانَ وَ الْمِسْکَ الْأَذْفَرَ فَقَالَ لَهَا تَکَلَّمِی فَقَالَتْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ قَدْ سَعِدَ مَنْ یَدْخُلُنِی فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ بِعِزَّتِی وَ عَظَمَتِی وَ جَلَالِی وَ ارْتِفَاعِی لَا یَدْخُلُهَا مُدْمِنُ خَمْرٍ وَ لَا سِکِّیرٌ « فی بعض النسخ و لا متکبر» وَ لَا قَتَّاتٌ وَ هُوَ النَّمَّامُ وَ لَا دَیُّوثٌ وَ هُوَ الْقَلْطَبَانُ وَ لَا قَلَّاعٌ وَ هُوَ الشُّرْطِیُّ وَ لَا زَنُّوقٌ وَ هُوَ الْخُنْثَى وَ لَا خَیُّوفٌ وَ هُوَ النَّبَّاشُ وَ لَا عَشَّارٌ وَ لَا قَاطِعُ رَحِمٍ وَ لَا قَدَرِیٌّ.

رسول خدا (ص) فرمود: خداى عزّ و جلّ بهشت را که آفرید از دو نوع خشت آفرید ، یک خشت طلا و یک خشت نقره ، و دیوارهایش را یاقوت و طاقش را از زبرجد و سنگریزه‏ اش را لؤلؤ و خاکش را زعفران و مشک خوشبو قرار داد ؛ سپس بآن فرمود که سخن بگوى ، عرض کرد خدائى نیست جز تو ، (که) خداى زنده و پایدار (هستی) ، و خوشبخت می شود کسی که وارد من شود .

پس خداى عز و جل فرمود: به عزت و بزرگى‏ و شکوه و بلندى مقامم سوگند که به بهشت داخل نمی شود دائم الخمر و نه  متکبّر و نه سخن چین و نه دیّوث (بى‏ غیرت در باره همسر) و نه مأمور شهربانى (که به آزار مردم بپردازد) و نه خنثى (کسی است که با او لواط کنند) و نه کفن دزد و نه مأمورِ گرفتن مالیات (برای دولت ظلم) و نه کسى که پیوند خویشاوندى را بریده و نه آن کس که  به اعتقاد قدریه باشد (قدریه معتقد بودند که انسان در اعمال خود آزاد است و قضا و قدر الهی را انکار می کردند ).

منبع : کتاب الخصال شیخ صدوق (رضی الله عنه) ج2 ص436



برچسب ها : داستانهای نماز


X